Afghanistan   MAH801

نویسنده: عارف فرمان

در قران موجودی که با دو پا راه میرود و قدرت تفکر و ارزیابی دارد را با سه کلمه تعریف کرده اند. بشر، ادم و انسان.

بشر بیشتر به معنی بدن خاکی و یا همین گوشت وپوست و استخوان امده است. یعنی موجود فیزیکی انسان که از سویی هم اشاره به موجود طبیعی می شود. چیزی از ارزشها و ایده الها و رشد و تکامل معنی ندارد. بشر در زبان پارسی هم صفت نیست اسم است و در عربی هم همین مصداق را دارد. بشریت هم که گفته می شود بیشتر از نوع ادمهایی که در تاریخ و در هستی زندگی کرده اند و هیچ تفاوتی در قران برای بشر و حیوانات دیگر وجود ندارد. موجودیکه با غرایز و هوس ها زندگی میکند و عاری از هر گونه خوداگاهی و اگاهی است. طبیعیت بشر بیشتر او را شبیه دیگر موجودات عالم نموده است تا او را به معنی بالاتر از موجودات دیگر به معرفی بشیند. و زمانی هم که فرشته ها از خداوند سوال میکنند که ایا باز می خواهی بر زمین خون بریزد در حقیقت اشاره به همین نکته است که بشر موجود خونریز و ظالم است. اما در مورد ادم در نه سوره و بیشتر از 25 جا ذکر شده . انچه در مورد ادم ذکر شده است در جاهاییست که موجود به نام ادم را در یک انتخاب و اگاهی و خود اگاهی و احساس مسولیت و ذکر نام ها تعریف میکند. بخصوص در ارتباط با ادم وقتی از بهشت رانده شد و وقتی اسما را یاد گرفت و یا زمانیکه ملائک به پای او به سجده افتاد و چنین چیز هایی نشاندهنده این است که بشر وقتی به رشد و تکامل بیشتر می رسد و به خوداگاهی و خودش را می یابد انگاه که احساس مسولیت در او رشد میکند و میداند که برای بودن فلسفه ی لازم دارد و برای حرکت هدفی باید داشته باشد انگاه قران او را ادم خطاب میکند.

واما انسان یک ایده ال است. انسان در قران اسم صفت وار است. انسان شدن است. انسان حرکت دارد مثل بشر ساکن نیست. انسان به پرواز در امدن است و انسان چیزی دیگری تعریف شده است. انسان خداگونه ایست در طبیعت. انسان بشر نیست. انسان حیوان ناطق نیست. انسان انسان است ،او تجلی روح الهیست.

فرخنده را می شوند از این دیدگاه نگاه کرد که فرخنده قربانی بشر است. و بشر هیچ تفاوتی با بقیه حیوانات ندارد. همانطور که شکار اهو را از سوی گله ی گرگان نگاه میکنیم و دل می سوزانیم فرخنده را هم میتوان نگاه کرد و در میان گرگان وحشی و درنده دید که او را می درند. و پاره اش می کنند.

ایا این کشتن ربطی به اسلام دارد؟

هر چند شعار دهندگان با اله و اکبر گفتن هایشان خود را مسلمان و هواداران دین انجا به معرفی میگیرند و در حال کامل بی خبری از دین و دیانت به او حمله میکنند هیچ کدام انگیزه ی خاص مذهبی و دینی ندارند. شاید در میان شان کسانی بوده باشد که باورمند به اینکه قران را نباید سوزاند، اما این باورمندان بیش از انکه بخاطر اتش زدن قران او را کشته باشند بیشتر به خاطر درون های مشکل دار خود شان کشته اند… اگر ما این موجودات شعار دهنده ی اله واکبر و حامیان قران را در یک انتخاب مستقیم جنگ برعلیه کفار قرار بدهیم شاید همه ی اینها حاضر به این باشند که جنگ نکنند و راه دیگری را برگزینند. نه از سن و سالهای شان و نه هم از تیپ هایشان چنین به نظر می رسد که انسانهای باورمند مذهبی در برابر شرک و بی دینی به جنگ نشسته باشند. اما چرا در این زدن و سوزاندن فرخنده شریکانه با هم به ان می پردازند را می توان از دیدگاه های دیگر به بررسی گرفت.

یکی از این دیدگاه ها می تواند مسائل جنسی باشد. جامعه ایکه بشرش به هیچ یک از امکانات جنسی دست رسی ندارد و از محرومیت های جنسی به خر و گاو و بز دست می یا زند تا باشد که نیاز های جنسی شان را براورده کنند. از فرط سختی ومحرومیت جنسی مجبور به خشونت های بی بدیل می شوند. انانکه به بیرون دادن خشونت های جنسی دسترسی ندارند درون های پر از خشونت و عقده و کینه دارند.از سویی بد چانسی فرخنده در این بود که او یک زن بود. برای مردان پر از عقده های جنسی دیگر مهم نبود که او زن مسلمان و با حجاب بود یا خیر… اتفاقا با حجاب بودنش بیشتر به ضررش بود تا بی حجاب بودن چون حجاب خودش تولید بیشتر انگیزه جنسی می کند و علت می شود تا در هنگام زدن او، او را بی سیرت نیز بسازند و ببینند که او چگونه بدنی دارد. شاید اگر این مردان وحشی امکان می داشتند حتی او را برهنه میکردند و به او تجاوز هم روا میداشتند تا بیشتر از این موقعیت پیش امده و باد اورده لذت ببرند. در اینجا بشر به معنی هر موجود زنده که بتواند استفاده اعظم از موقعیت یک شکار داشته باشد تعریف می شود و این بشریکه به فرخنده حمله ور شده بودند بیشتر در تلاش رسیدن به اوج لذت هایی جنسی که گاه حتی دست زدن به جان نامحرم او بود دیده می شد. این دست زدن ها و زدن ها و خشم و عقده بیشتر نشانگر اورگاسمی بود که در بدن های درمانده ی این مردان انباشته شده بود و در یک چشم بهم زدن به صورت اتوماتیک در حین اینکه او را متهم به کاری ناکرده کرده بودند اتفاق افتاد. همزمان که انها لذت اورگاسم جنسی شان را از زدن دریافت میداشتند در اوج این لذت نیز قرار داشتند. می توان این حکم را نیز راند که تماشاچی ها نیز به گونه ی در حال ارضا شدن خویش بودند و همزمان که این حرکت را با سکوت خویش تایید میکردند و در حین زدن نیز از این جنایت لذت می بردند و این لذت قطعا نمی تواند لذت معنوی و دینی باشد بلکه لذت نفسانی و فرونشاندن خشم و همزمان ارگاسم جنایت جنسی در برابر زن است. محکوم بودن زن در همین نکته بیشتر نمایان است که او عامل و تحریک کننده ی امیال جنسی مرد میگردد و مرد با خشمی و غضبی که دارد در حین هیجان جنسی خود دچار غلظت احساسات خشونت امیز میگردد تا لذت بیشتر برد و این لذت را در مرگ فرخنده به خوبی همه به تماشا می نشیند.

جواد سلطانی جامعه شناس و استاد دانشگاه ابن سینا در نوشته ی خودش خشونت را از قول ژوزف پستیو مطرح میکند و اشاره می کند که “خشونت پاسخ به یک وضعیت است”. به باور من هم این حرف کلی می تواند مصداق درستی باشد برای وضعیت های پیش امده در جامعه افغانستان… یکی از این وضعیت ها مشکل محرومیت جنسی است ولی بیکاری ،فقر، تنگدستی،اضظراب، بی معنی بودن “بشر بودن” بی برنامه گی و ندیده شدن و نبود نظم و ثبات در جامعه ی امروزی افغانستان از مشکلات دیگر این فاجعه می تواند به حساب اید.

مذهب و دین در این رابطه هیچ رولی نداشت و بیشتر به نام دین و قران سوزاندن به ارگاسمی رسیدند که می بایست در جای خواب به ان میرسیدند. اما این بار به صورت خشم و غضبی که عقده ی در درونها مانده بود.

این کل مطلب نیست و می تواند فراتر از این برود. فرخنده قربانی عقده های سرکوفته جنسی مردان پلید شد ولی کسانی چون نیازی و دیگر سیاستمداران و دینداران سرشناس بیشتر آب خیط را دیدند تا ماهی صید کنند که متاسفانه نه آب خیط بود و نه ماهی بدست امد و تازه ماهی هم از دست شان رفت. این ها را می شود در یک جمله اوباش هایی خواند که فقط منتظرند تا به نام دین و سیاست و فرهنگ و غیره مردم را بیشتر اغفال کنند و خود را پیامبران و رهنمایان مردم قلمداد کنند. اینها نیز در ذمه بشر به حساب می ایند ولی بشری که فقط به فکر کلاه برداری و دروغ و فریب و حیله اند و روبهانی که باید روزی مچ شان گرفته شود. اما چه سود از اینکه مردم هنوز همان بشر است و اینها همان بشریکه بشر را به حیله میگیرند.

اما ایا تمام حرف فرخنده همین است که او را به عنوان زنی که در زمان های دیگر نمی توانستند دستی به او بزنند اما وقتی بهانه ی پیدا می شود و می توانند او را با خشم و غضب به زیر دستان خود بکشند؟

Woman Burned and Killed in Kabul Shrine

اینجا علیرغم مسائل جنسی ما شاهد حضور قدرت در صحنه نیز هستیم. عده ی قدرت مردانه بودن شان را در جامعه نا بسامان عرضه میدارند و نمایش قدرت در ساختار جامعه افغانستانی نمایش جدید نیست و انسانهایی که در این عرصه به قدرتی رسیده اند نیز کماکان مثل همان عده اوباش که قدرت شان را در تماشای بیننده به نمایش میگذارند رضایت خاطر خود را به گونه ی جلب مینمایند. این نمایش قدرت بخصوص در مقابل زن و زنی که دلیل و برهان بر غلط بودن تعویذ بیان میدارد و دیگران را که با کله های منجمد شده ی ایدولوژیک از دینمداری شان قصه دارند زیر سوال می برد خودش دلیلی برای اجرای این سناریو می شود. چگونه زنی قدرت تفکر مردانه ی مرا زیر سوال ببرد سوالیست که در ذهن تعویذ نویس و ان جوانک های مغز شستشو شده پدیدار میگردد. به تصور من همین نکته اغاز حرکت وحشیانه ی این بشر است.

مقدس شمردن خدا و قران و پیامبر باور جمعی است. اینجا باور سوزاندن قران نه به علت سوزاندن قران مطرح است که بیشتر به علت زیر سوال بردن باور جمعی است که مشکل را بیشتر نموده است. اگر در میان جمعی بودیم که باور جمعی شان به سیاف بود و کسی عکس او را می سوزاند باز هم چنین برخوردی را باید منتظر می بود با انکه باورمندان به سیاف میدانند که سیاف خود مثل قران نیست اما در رابطه با باور جمعی وقتی اعتراضی در کشور ما افغانستان صورت میگیرد خود بخود این سوال مطرح میگردد که باور جمعی حتی اگر بد هم باشد نباید انرا دست کم گرفت. گویا توتمی است که خود توتم مهم نیست اما باور جمعی بر اساس تعاملاتی که وجود دارد انرا اهم می سازد.

از سوی دیگر بشر وقت بسیار دارد و عقل کم. اگرکسی در یک میدانی داد بزند که از مرغ خانگی تخم طلایی بیرون می کشد بشر حاضراست چندین ساعت را در انجا صبرکند و به تماشا بشینند. وقت بشر در افغانستان به مراتب بیشتر از بقیه جهان است. اتفاق جالب تر این است که بشر در افغانستان ما هیچ وقت نمی گوید به من چه ربط دارد… هیچ کس نمی گوید این مشکل خود ان زن و یا ان مرد است. هیچ کس نمی گوید که من مسولیت ندارم. در افغانستان همه چیز به انها مربوط است و هیچ کس هم حق این را ندارد که کسی دیگری را سلب مسولیت کند. در این جا می توان بی نظمی و نداشتن رابطه های مشخص میان مردم و انستیتوت های اجتماعی پیدا کرد. در این جا همگان همه چیز میدانند و هیچ کس هم بی مسولیت نیست. بشر که خدا هم در قران میگوید منظورش دقیقا همین گونه موجودات است. بدون هیچ گونه احساس و درک و حس و فهم وشعور… فقط موجوداتی که همه چیز را میدانند و به همه راه هم روانند. انسانم ارزوست که شاعران ما میگوید بخاطر همین است که انچه می داند نیست و انچه است بشر است و یک مشت موجودات حیوان گونه.

این بشر موجوداتی است که بر اثر تعاملات اجتماعی خود زندگی را یاد میگیرد. تعاملات اجتماعی اش را باید از خانواده شروع نمود و به مرگ خاتمه داد. درست از زمانیکه در یک خانواده به دنیا می اید بشر در افغانستان ما شاهد خشونت های خانواده و تعاملات خشونت امیز میان پدر و مادر میان برادر و برادر و اقوام هستند. جنگ های خانواده گی به اینها رسم زندگی را یاد میدهد. و همه قربانی پشت سرهم اند. وقتی فرزند از حریم خانواده پایش به کوچه و بازار می رسد انگاه خشونت های دیگری رو میکند. در حریم کوچه و بازار انچه را در برابر فرخنده نگاه میکنید هر روز می توان در هر کوچه و پس کوچه افغانستان دید. در مکاتب افغانستان هم خشونت ترویج می شود و در دوایر دولتی امروز هم زورگویی و زور ازمایی پشت سرهم دیده می شود. انگار افغانستان محل خشونت دنیا باشد. وهرگز فرزند افغان ندیده است که مادر و پدر همدیگر را می بوسند. در اغوش می کشند و اینها را شرم میدانیم و در حقیقت فرهنگ دوست داشتن و انسانیت در افغانستان شرم اور است اما فرهنگ خشونت و دشمنی و زور گویی فرهنگ حاکم. پس جوانی که فرخنده را می کوبد نه تنها دلیلش محرومیت جنسی است که او از خانواده و کوچه و بازار و مکتب و معلم و دانشگاه و محل کار هرگز محبت را نیاموخته بلکه خشونت را و هنوز بشر است و راه ادم شدنش خیلی طولانی.

بشر چگونه به انسان میرسد را باید از دیدگاه های دیگری به ان پرداخت ولی این قافله هنوز راه بس درازی در پیش دارد. و انتظار برخورد انسانی از بشر به معنی این است که از گرگ انتظار ایثار و فداکاری داشت.

نویسنده:عارف فرمانAfghan Writer and Poet Arif Farman

عارف فرمان، رمان نویس مشهور افغانستان است که در سویدن زنده گی میکند و تاکنون رمان های ” افغانی”  و ” سبز، سرخ ، آبی ” از قلم آقای فرمان با چاب دیدار کرده است.