
افسانه سخی، دانشجوی رشته طب معالجوی میگوید که رویایش برای داکتر شدن را پس از دو سال ممنوعیت تحصیل فراموش کرده و ناچار است به خواست خانوادهاش برای ازدواج فکر کند. او به آرزو و هدف دیرینش که پوشیدن چپن سفید و داکتر شدن است نزدیک شده بود اما رویایش را از او گرفتند؛ آیندهاش را از او گرفتند.
افسانه پول هنگفتی را برای ادامه تحصیلات خود پرداخت میکرد. او امیدوار بود که پس از فراغت، با کار کردن بتواند محبت خانواده خود را جبران کند. اما اکنون، نه تنها قادر به جبران محبتهای خانواده خود نیست بلکه خود را یک بار اضافی احساس میکند. خانوادهی افسانه نیز که به اهداف و آرزوهای او باور داشتند، اینک هیچ آیندهی امیدبخشی را برای او متصور نیستند و گزینهی ازدواج دخترشان هر روز مطرح میکنند.
او هر صبح همزمان با طلوع آفتاب خودش را برای رفتن به دانشگاه آراسته میکرد. اگر وضعیت تغییر نمیکرد، او اکنون از دانشگاه در رشته طب معالجوی بعد از هشت سال تحصیل فارغ میشد. برنامهاش این بود که مدتی را کار کند تا هم حامی خانواده خود باشد و هم اندک پساندازی برای ادامه تحصیل داشته باشد.
افسانه تاریخ ۲۶ قوس ۱۴۰۱ برابر با ۲۰ دسامبر ۲۰۲۲ را حفظ کرده است. تاریخی که رویای او را بلعید و تمام آیندهاش را تاریک کرد. امارت اسلامی در همین تاریخ که افسانه آنرا «شوم» میخواند فرمانی مبنی بر ممنوعیت تحصیل دختران را صادر کرد.
افسانه چنین از زندگی خود حکایت میکند: «آرزو داشتم یک داکتر جراح شوم. همه مرا داکتر صاحب افسانه صدا کنند. بلی آروزی به همین کوچکی برآورده نشد. در حالی که میگویند خواستن توانستن است اما من نتوانستم درحالی که خواستم.»
پیش از ممنوعیت تحصیل زنان و دختران تنها دغدغه افسانه رسیدن به هدفش یعنی پوشیدن چپن سفید و تداوی بیماران بود: «در صفحه نمایه مبایل خود عکس یک دختر با چپن سفید را گذاشته بودم تا با هر بار دیدنش بیشتر تلاش کنم و برای رسیدن به هدفم مصممتر از قبل قدم بردارم.»
افسانه در یکی از دانشگاههای خصوصی درس میخواند. نظر به وضع اقتصادی خانوادهاش پول زیادی تحویل دانشگاه میداد. او در آغاز هر سمستر سراغ خواهرش میرفت که در بخشی از شهر کابل یک آرایشگاه داشت. از خواهرش ۵۰ هزار پول طلب میکرد و این پولی بود که او در آغاز هر ترم تحصیلی باید پرداخت میکرد.
او می گوید: «گاهی اوقات درخواست این پول برایم سخت بود ولی گاهی چشمهایم را بسته میکردم و با خود میگفتم افسانه؟ وقتی داکتر شدی و به رویاهایت رسیدی این همه پول و حتا بیشتر از آن را به خواهرت دوباره پرداخت میکنی و این حرف که خیالی بیش نبود به من جرات میداد تا از او پول سمستر جدید را درخواست کنم.»
او برای رسیدن به اهدافش سخت تلاش میکرد. خودش میگوید: «از آنجایی که داکتر شدن کار ساده نیست و خیلی هم آسان نبود، شبها باید درس میخواندم. خودم را وقف داکتر شدن کرده بودم. بیخوابی میکشیدم و خودم را از هر نوع تفریح محروم کرده بودم بیخبر از این که تلاشهایم بینتیجه میماند.»
رویکار آمدن امارت اسلامی و پیاده کرده سیاستهایی که آزادیهای زنان را نفی میکند برای افسانه آنقدر دور از انتظار بود که این رویداد او را شدیدا منزوی کرد. خواهر افسانه میگوید که او یک مدت طولانی حتا از خانواده و دوستانش دور شده بود و در بیشتر حالات به محافل عروسی و دیدن اقارب نمی رفت و ترجیح میداد تنها باشد.
تصاویر و عکسهای گذشته افسانه برخلاف تازهترین تصاویری که از گرفته شده با تفاوتهای فراوانی همراه است. افسانه در گذشته با چهره بشاش پر از انرژی بر خلاف افسانهی که اکنون از هر نگاه در حالت پژمردگی و نا امیدی به سر میبرد دیده میشود. او میگوید: «من دیگر افسانه قبلی نیستم. در من چیزهایی بود که دیگر نیست.»
هر چند افسانه هم مانند بسیاری از دختران دیگر از رفتن به دانشگاه باز مانده ولی او میگوید ممنوعیت حضور دختران در دانشگاه و روی کار امدن امارت اسلامی به زندگی وی رنگ دیگری داده است: «در حال حاضر خانواده به چشم یک انسان ناکار آمد حتا به عنوان یک شخص اضافی به من نگاه میکنند حتا شرایط زندگی من نسبت به گذشته دشوارتر شده است.»
به باور خانواده افسانه، تلاشها و درس خواندن افسانه برای آنان ثمری جز مصرف پول نداشته است. خانواده حتی تلاش نمیکند تا ملاحظهی حال افسانه را داشته باشند. او می گوید: «با هر بار شنیدن این واقعیت که من یک عضو اضافی هستم آرزوی مرگ میکنم.»
خانوادهاش از او میخواهند که ازدواج کند: «خانواده ام همواره به من میگویند بهتر است ازدواج بکنم. آنها میگویند رویایم برای ادامه تحصیل هرگز به واقعیت مبدل نمیشود جز این که پول مصرف شود. خانوادهام خیلی صریح تکرار میکنند که با یک مرد ازدواج کنم.»
افسانه هر روز با این امید به بستر میرود که شاید فردا صبحی باشد که کابوس ممنوعیت تحصیل برای دختران تمام شده است. آیندهی افسانه و تمام امید او به ادامه تحصیل گره خورده است. حتی جایگاهش در خانواده به ادامه تحصیل خلاصه شده وگرنه هیچ جایگاهی نخواهد داشت. او آرزو دارد دوباره صبح ها خود را آراسته کند و به دانشگا برود. با شور و شوق صفحههای کتاب را ورق بزند.
به باور او، طی دو سال گذشته نه تنها دید جامعه نسبت به زنان و دختران تغییر کرده بلکه جایگاه زنان در خانوادهها نیز دچار تغییر شده است.