نویسنده: محمد یوسف رؤفی

در جهان امروز در مجموع ۱۹۵ واحد سیاسی تحت نظام‌های مختلف سیاسی رهبری می‌شوند. اما اندکی از این کشورها توانسته‌اند به رفاه و ثبات سیاسی-اقصادی برسند. پرسشی که مطرح می‌شود این است که مشکل اساسی کشورهایی که به رفاه نرسیده‌اند چیست؟ این شکست در امر رفاه، ثبات سیاسی و توسعه اقتصادی از کجا ناشی می‌شود؟

امروزه در جهان نظام‌های مختلف سیاسی روی کار اند: نظام‌های دموکراتیک، شاهی مشروطه، شاهی مطلقه، سوسیالیستی، تئوکراسی، تک حزبی، چند حزبی، کودتایی و دیکتاتوری از جمله نظام‌های اند که در جهان امروز دارای حاکمیت اند.

پس از ختم جنگ دوم جهانی و تقسیم جهان میان ابرقدرت‌های جهان، نظام‌های حاکم بر ممالک جهان اکثراً به صورت سوسیالیستی و یا به شیوه دموکراسی کنترول می‌شدند. البته کشورهایی هم بودند که از هیچ یک از این نظام‌ها طرفداری نمی‌کردند و شیوه خاص خود را در بحث نظام‌داری داشتند مانند جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب.

با فروپاشی اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۲میلادی، اکثر نظام‌های تحت سیطره اتحاد شوروی به شمول روسیه فدراتیف شیوه لیبرال-دموکراسی را برای نظام سیاسی خویش انتخاب کردند و این‌گونه امروز اکثر نظام‌های حاکم سیاسی به شکل دموکراتیک در آمده‌اند. اکثر دانشمندان حوزه سیاست، دموکراسی را بهترین نسخه نظام‌داری معرفی کرده‌اند. در این میان فرانسیس فوکومایا قدم پیش‌تر گذاشته و دموکراسی را آخرین نسخه نظام‌داری و شکل نهایی حکومت در جوامع بشری معرفی می‌کند. فوکومایا پایان تاریخ را زمانی می‌گوید که انسان‌ها در جوامع شان به اساسی‌ترین نیازهای شان رسیده باشند و مدعی‌ست که این اتفاق در نظام‌های لیبرال-دموکراسی به وقوع پیوسته است.

قبل از فوکومایا، کارل مارکس نظام کمونیستی را آخرین شکل نظام‌داری در جوامع بشری اعلان کرده بود. هر دو نظام در سطح جهان در ممالک مختلف پیاده شد اما پرسش این‌جاست که چرا نظام‌های سیاسی مانند دموکراسی و سیوسیالیزم در یک جغرافیا موفق بودند و در جغرافیای دیگر ناکام. نقض در کجاست؟

آگاهان علوم سیاسی در این مورد نظریات متفاوت ارائه کرده اند. گروهی جَو و وضعیت جغرافیایی را مقصر دانسته اند و جمعی هم تضادهای قومی در میان ملت‌ها را علتِ اصلی ناکامی نظام‌های سیاسی قلم‌داد کرده اند. عده‌ٔ هم دین را و مخصوصاً دین اسلام را ملامت کرده اند. همین‌گونه بعضی‌ها بی‌سوادی توده‌ها را عامل ناکامی نظام‌های سیاسی دانسته اند و بالآخره گروهی هم دخالت بیگانه‌گان در مسائل داخلی دولت‌ها را عامل اصلی ناکامی نظام‌های سیاسی گفته اند.

عوامل فوق منحیث عوامل ثانوی می‌تواند روند فروپاشی نظام‌های مختلف سیاسی را تسریع کند اما هیچ‌کدام آن‌ها منحیث عامل اساسی برای فلج کردن نظام سیاسی به شمار نمی‌رود.

با این حال، عامل اصلی در فروپاشی سیستم‌های سیاسی ویا نظام‌های سیاسی چیست؟

چنان که پیداست در رأس هر نظام ویا سیستم اداری-سیاسی افرادی هستند که این سیستم‌ها را کنترول و اداره می‌کنند. این افراد به نام رهبران، زعما و بالآخره مدیران نظام‌های سیاسی یاد می‌شوند که همه اختیارات یک سرزمین را به صورت عام‌ و تام تحت اداره خود دارند.

نظام سیاسی یک سرزمین در هر شکل و فورمی که باشد، توسط فردی به نام رهبر یا زعیم سیاسی مدیریت و کنترول می‌شود. حالا اگر این رهبران دارای اهلیت لازم باشند و با صداقت و درایت نظام‌های تحت کنترول خود را مدیریت کنند، بدون شک ثبات سیاسی و اقتصادی در هر قلمروی تحت حاکمیت هر نوع نظامی تضمین می‌شود. حتی اگر حاکمیت و نظام سیاسی از راه مانند کودتا به قدرت رسیده باشد.

رهبرانی که دارای دو ویژه‌گی تعهد و تخصص باشند، می‌توانند به نظام تحت کنترول شان مشروعیت ببخشند. اما اگر رهبری و زعامت سیاسی سرزمینی فاقد اهلیت رهبری یعنی تعهد و تخصص باشد، ولو که نظام تحت سیطره وی به هر ساخت و شکلی که باشد چه دموکراتیک، دیکتاتوری و اسلامی، آن نظام به امراض کشنده فساد، بی‌عدالتی، ناامنی، جنگ، فقر، تبعیض، مداخلات بیرونی گرفتار شده که بالآخره منتج به فروپاشی  آن می‌گردد.

نظام جمهوری افغانستان از مصداق‌های بارز آن دست نظام‌هایی است که با زعامت اشتباه به فساد کشانده شد و نهایتا به گونه‌ی بسیار مفتضحانه از هم فروپاشید و اصحاب آن فرار را بر قرار ترجیح دادند.

رهبران کشورها نشان داده‌اند که می‌توانند نظام‌های سیاسی از هر نوع آنرا مدیریت کنند و همچنان دیده شده که رهبرانی در راس بهترین نسخه‌های نظام سیاسی دوام نیاورده‌اند و این واقعیت آشکار می‌شود که زعامت خردمندانه و مبتنی بر آگاهی لازم و خواست مردم و منافع ملی اصل بقای نظام‌های حاکم است.