
گرسنگی در سالهای نه چندان دور، مثل امروز زندگی بسیاریها را با خطر جدی مواجه کرده بود. کسانی که خود را مسوول خانواده فکر میکردند ناچار بودند که از مرزها عبور کنند و در نقاطی از ایران یا پاکستان با دستمزد بسیار پایین مشغول کار شوند. کسانی دیگر بهشمول زنان و کودکان در خانه مشغول مالداری یا زراعت بودند تا از این طریق نیز کمکی باشند. مردان بزرگتر در کشورهای همسایه از صبح زود تا ناوقت روز کار میکردند و شب را در اتاقهای نمور، خیلی سرد یا خیلی گرم ایران و پاکستان بیهیچ وسایل رفاهی سپری میکردند.
قصه میکنند که کارهای سنگینی داشتند و غذای بسیار مختصر و وقت اندک برای استراحت. خانواده، دوست، عشق، موسیقی، کتاب، تفریح و خلاصه هر آنچیزی که یک زندگی معمولی لازم دارد را آنها در ایران یا پاکستان نداشتند. تلفنی نبود که احوالی از خانواده بگیرند یا صدای دختر کوچکشان را بشنوند. هیچ دلخوشی نداشتند و فقط کار میکردند. تقریبا تمام پولی را که کار میکردند، ذخیره میشد و مصرف از آن حتی برای موارد ضروری مثل مریضی یا غذای بهتر را نیز بر خود قدغن کرده بودند. آنانی که هنوز ازدواج نکرده بودند، پس از بازگشت از ایران با پولی که به سختی بدست آوردهاند عروسی میکردند اما کسانی که خانواده داشتند، این پول را بسیار محتاطانه برای اعضای خوانده به مصرف میرساند. مثل خریدن آرد، برنج، دیگر مواد خوراکی و لباسهایی برای کودکان و همسر.
سالها بههمین منوال گذشت و مردم که سالهایی بسیاری زمان برد تا متوجه شوند که اینگونه کار و زندگی، چقدر دشوار و بیمعنی است، راههای سفر به کشورهای دورتر را جستجو کردند و در همین اثنا شمار زیادی خود را با قایقهای ارزان به دریا انداختند و سر از استرالیا درآوردند. آنجا تمدن بود و فرصتهای کاری و غذای سالم. میتوانستند با کار کمتر درآمد بیشتر داشته باشند و بهاین ترتیب مهمترین چرخه مسافرت و کار کلید خورد. خانوادهها با پول استرالیا در افغانستان تمویل شدند و زندگیهای مرفهتری را برای خود دستوپا کردند.
رفاه خانوادهها و آشنایی با فرهنگ کشورهای متمدن باعث شد تا کودکان شاید برای نخستین بار فرصتی بدست آورند تا از کار برای خانواده فارغ شوند و راه برای آموزش و تحصیل باز شود. ابتدا پسران اجازه داشتند برعلاوهی مدرسههای دینی به مکتب بروند و اما دیری نپایید تا دختران نیز راهی مکتب شدند. آنان هنگام رفتن به مکتب ترانههای قشنگی میخواندند که زمزمهی آن هنوز در ذهنم نقش بسته و پاک نخواهد شد. این شروع یک زندگی انسانی بود که با ترانهی از گلوی دختران گره خورده است: «دنیا دموکراسی شده؛ بلدی مکتب رفتون از؛ آتی شیری کالا کو تو؛ از ضد سیالا کو تو…»
سالها به همین ترتیب گذشت و زندگی روستایی دستخوش تغییراتی زیادی شد. دختران همپای پسران به مکتب میرفتند و در مسابقات چه بسا که نمرات بهتری کسب میکردند. در زمستانهای سرد روستا که مکاتب تعطیل میشد، بساط ملاها داغ میشد که البته سال به سال به بدنامی و ناکارآمدی آن افزوده شد تا این که دیگر کسی نیاز به مدرسههای دینی را به تمامی کنار گذاشتند. تحصیل برای راه یافتن به دانشگاههای معتبر و بدست آوردن بورسیههای تحصیلی در اولویت زندگی خانوادهها قرار گرفت. دیگر کسی صرفا در غم نان نبود بلکه آیندههای دورتری را میدیدند.
پسران و دختران زیادی به دانشگاههای سراسر افغانستان و دیگر کشورها راه یافتند. باور به اینکه تحصیل راه درستی است بیش از پیش در سراسر افغانستان تقویت شد و اگر در قرآن نیز ناگهان آیهای مبنی بر اینکه تحصیل را غلطی هست کشف میشد مردم به آن اعتنایی نمیکردند. برای همین هم است که از هر خانواده به جز پدر و مادر دیگران همه مشغول تحصیل بودند که ناگهان ۱۵ اگست ۲۰۲۱ از راه رسید و طالبان بر افغانستان بار دیگر مسلط شدند. حضور طالبان قویتر از یک آیهی قرآن عمل کرد و همهی باورهای مردم مبنی بر درستی راه علم از بیناد تخریب شد و همه آرزو کردند کاش بجای پانزده بیست سال تحصیل، راه اروپا و دیگر کشورها را در پیش میگرفتند.
گرسنگی یکبار دیگر مردم را از فکر کردن به تحصیل و آیندهی انسانیتر محروم کرده است و میشنویم که نیمی از جمعیت کابل، تعداد وعدههای غذاییشان را به دو وعده تقلیل دادهاند. اعلام میشود که ۹۷ درصد مردم زیر خط فقر به سر میبرند. گزارش رسانهها پرده از زندگیهایی برمی دارد که بجای نان قرص خوابآور مصرف میکنند. دخترانی که دوباره بجای تحصیل به فروش میرسند. دخترانی که باید در رقابتهای تحصیلی شرکت کنند و افتخار کسب کنند با ازدواجهای زیر سن مواجه میشوند. تاریکی یکبار دیگر بر افغانستان سایه انداخته است و خانوادهها حتی پول کافی برای سفر به خارج از افغانستان را نیز ندارند. آنها که در ابتدا وسایل خانه، سپس گرده و حتی اعضای خانوادهشان را فروختند دیگر هیچ چیزی برای فروش ندارند و حتی عزت و کرامت انسانیشان نیز در این مدت آنقدر تخریب شده که حتی نزد خودشان نیز از هربهای ممکن تهی شده است.
چرخهی مسافرت و در جستجوی زندگی بهتر بار دیگر میلیونها جوان را تا به مرز کشورهای اروپایی کشانده است و بار دیگر آمار مهاجران افغانستان در دیگر کشورها افزایش یافته است. این چرخهی شوم آیا بار دیگر روی خوبی به مردم نشان خواهد داد؟